راننده تاکسی |
● لحظه ديدار
........................................................................................بازم ترافيک ! اونقدر از چهار راه دورم که نمي دونم چراغ سبزه يا قرمزه . خوبيش اينه که يه پخش با کيفيت تو ماشين نصب کردم . يه نوار مي زارم توش . پرويز مشکاتيان مي خونه : لحظه ديدار نزديک است. باز من ديوانه ام، مستم. باز مي لرزد، دلم، دستم. باز گويي در جهان ديگري هستم. هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ! هاي، نپريشي صفاي زلفکم را، دست! وآبرويم را نريزي، دل! - اي نخورده مست - لحظه ديدار نزديک است. هنوز يک متر هم جلو نرفتم، فکر ميکنم همه دارن ميرن که براي افطار به موقع برسن . طوري که کسي نبينه يه آبنبات ميندازم بالا . عجب سنتوري ميزنه اين مشکاتيان! شعر از اخوان ثالث □ نوشته شده در ساعت 10:26 AM توسط taxi | Wednesday, November 12, 2003
● يک سال گذشت
........................................................................................
|