راننده تاکسی |
● با عرض پوزش
........................................................................................مجبور شدم لينک يکي از دوستان رو بدليل استفاده زياد از الفاظ رکيک و همچنين توهين به کتاب مقدس بيش از يک ميليارد انسان حذف کنم ! □ نوشته شده در ساعت 2:53 AM توسط taxi | Tuesday, April 29, 2003
● معشوق همينجاست !
من غلام قمرم ، غير قمر هيچ مگو پيش من جز سخن شمع و شکر هيچ مگو ...
● در راستاي توطعه هاي اخير بر عليه گروهک هاي معلوم الحال عکس گوشه گير ، بزرگ و راننده تاکسي توسط يک عضو فريب خورده گروه منتشر شد .
........................................................................................
Saturday, April 26, 2003
● دور از اجتماع خشمگين
........................................................................................
Tuesday, April 22, 2003
● 3 شبه مي خوام اين فيلم رو ببينم ، ولي هنوز ده دقيقه نگذشته از خستگي خوابم مي بره . فيلم خوبي بايد باشه !
........................................................................................Sunday, April 20, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 19, 2003 ........................................................................................ Friday, April 18, 2003
● امروز روز جمعه بود . کوه نرفتيم . همه کارهاي عقب افتاده رو هم که قرار بود انجام بدم ، انجام ندادم .
........................................................................................فقط نشستم فيلمنامه سينما پاراديزو رو خوندم ! Wednesday, April 16, 2003
● CRASH
........................................................................................موتور سوار توي لاين دوم بزرگراه به سرعت حرکت مي کرد . لاستيک جلوي موتور ترکيد . موتور سوار نقش زمين شد . راننده اتوبوس پاش رو روي ترمز گذاشت و هم زمان ترمز دستي رو هم کشيد . من هم پام رو گذاشتم رو ترمز . - اگه مشغول صحبت با موبايل نبودم شايد ترمز نمي کردم و فرمون رو به سمت چپ مي پيچوندم . - خلاصه ماشين من هم محکم خورد پشت اتوبوس . هنوز چند ثانيه اي نگذشته بود که يه پرايد هم خورد پشت من ! بيچاره بد جوري له شد . ماشينم بد جوري داغون شده . راستي راننده موتور زنده موند ، نگران نباشيد ! Monday, April 14, 2003
● نوشته بودند خيال ميکنم دارم زندگي مي کنم ...
........................................................................................" آري در مرگ آورترين لحظه انتظار زندگي را در روياهاي خويش دنبال مي گيرم . در روياها و در اميدهايم ." " تو را و مرا بي من و تو بن بست خلوتي بس ! که حکايت من و آنان غم نامه دردي مکرر است ، که چون با خون خويش پروردم شان باري چه کنند گر از نوشيدن خون من شان گريز نيست ؟ " - از کتاب آيدا در آيينه □ نوشته شده در ساعت 7:43 AM توسط taxi | Saturday, April 12, 2003 ........................................................................................ Wednesday, April 09, 2003
● آگهي تبليغاتي !
........................................................................................هر کس به راننده تاکسي لينک بدهد ، راننده تاکسي به او لينک ميدهد ! □ نوشته شده در ساعت 11:09 PM توسط taxi | Monday, April 07, 2003
●
........................................................................................نهار رو با گوشه گير خوردم . با اسد تنيس بازي کردم . بزرگ زنگ زد و راجع به فيلم لوليتا بحث کرديم . به رضا زنگ زدم موبايلش روي منشي تلفني بود . ... راستي يکي از گربه ها روي ماشين شرلوک هلمز خوابيده بود . □ نوشته شده در ساعت 9:41 PM توسط taxi | Sunday, April 06, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 05, 2003
● آري اينچنين بود ...
........................................................................................آنروز که ما بر فراز قله ها سرود اي ايران مي خوانديم ، آنها هنوز در بستر خواب غلت مي زدند . وقتي ما رديف ميرزا عبدالله ميزديم ، آنها هنوز فرق تار و سه تار را نمي دانستند . روزهايي که ما تا پاسي از شب کار مي کرديم ، آنها در خانه به بازيهاي رايانه اي سرگرم بودند . وقتي ما اتومبيل داشتيم ، آنها کلاج را از ترمز تشخيص نمي دادند . ... و زماني که ما قراردادهاي ميليوني مي بستيم ، آنها تازه استخدام شده بودند . حالا گويي جاي ما و آنها عوض شده است ! نه ... فقط ما سر جاي خودمان نيستيم . ... بر ميگرديم ! □ نوشته شده در ساعت 2:15 AM توسط taxi | Thursday, April 03, 2003
● يادواره کاوه گلستان به قلم مسعود بهنود رو با کليک روي عکس مي تونين بخونين .
● وقتي برق رفت !
........................................................................................ديگه نه کامپيوتر داشتيم ، نه اينترنت . فيلم هم نمي تونستيم ببينيم .حتي آپارات قديمي توي انبار هم با برق کار ميکند . برنامه هاي ماهواره هم نمي تونستيم نگاه کنيم . سيماي لاريجاني هم تعطيل بود ! رفتيم تخته نرد بازي کنيم ولي نور شمع کم بود و تشخيص مهره ها از هم سخت بود . پس به ناچار نشستيم و با هم صحبت کرديم ! ....کاش برق باز هم قطع شود . □ نوشته شده در ساعت 3:07 AM توسط taxi | Wednesday, April 02, 2003 ........................................................................................ Tuesday, April 01, 2003
● وبلاگ دوست عزيزم گوشه گير هم راه افتاد . حاج آقا دست شما درد نکنه .
........................................................................................گوشه گير شعرهاي زيبايي ميگه . اميدوارم توي وبلاگش اونا رو بنويسه . □ نوشته شده در ساعت 7:52 AM توسط taxi |
|