راننده تاکسی |
........................................................................................ Tuesday, October 29, 2002
● اول : براي شادي
........................................................................................من و تو يکي شوريم از هر شعله اي برتر، که هيچ گاه شکست را بر ما چيرگي نيست چرا که از عشق روئينه تنيم . احمد شاملو دوم : مشتري هاي سه شنبه • آقاي ( م ) مدير يکي از بخشهاي يک سازمان دولتيه . يارو فيلم ها رو همونجا سر کار با کامپيوتر اداره نگاه ميکنه . با اون همه ريش وپشم خجالت نميکشه ، هردفعه ميگه پس چرا فيلم هاي سکسي نمياري ؟ ايندفه گير داده بود اگه نداري من برات تهيه کنم . يه دونه هم داشت وگير داده بود بزار قاطي فيلمات . بهش گفتم نه باشه پيش خودت لازمت ميشه ! • آقاي ( ب ) سرهنگ سپاهه . چند هفته ميشه که گير داده فيلم غريزه اصلي رو براش ببرم . اونم فيلم ها رو همون جا سرکار با کامپيوتر پشت ميزش ميبينه . من نميدونم اينا پس کي کار ميکنن ؟ فيلم نجات سربار رايان رو هم خيلي دوست داره . يک هفته در ميون ميگيره . فکر کنم اهل جبهه و جنگ بوده و ارزش اين فيلمو ميدونه . • آقاي ( خ ) توي يک کتاب فروشي کار ميکنه . با همکاراش چند نفري فيلم ميگيرن . با اينکه توي يک جاي فرهنگي کار ميکنن ، تقريبا چيزي از علم و هنر و فرهنگ نميدونن . امروز يکي از اونا گفت يک فيلم ترسناک بده پشمام بريزه ! من هم بهش گفتم دفعه بعد به جاي فيلم يک بسته واجبي برات ميارم ! يارو هم هيچي نگفت . فکر کنم نگرفت . • آقاي ( ک ) حسابدار يک شرکت خصوصيه . فيلمهاي هنري دوست داره . هر فيلمي که بگم اسکار گرفته بر مي داره . البته من خودم چند بار مجبور شدم خودم به فيلمها اسکار بدم ! • آقاي ( ر ) امروز گير داده بود که به من فيلم عرفاني بده . ميگفت در حالات عرفاني بسر ميبره ! من هم يک فيلم از کيشلوفسکي رو پيشنهاد کردم ، ولي دست آخر چند تا فيلم بزن بکش برداشت . • ادامه دارد ...... ![]() سوم : توالت فرنگي اين خارجي ها چيزاي خوب و راحتي اختراع کردن ، ولي اين توالت فرنگي استفاده ازش خيلي سخته . تازه بهداشتي هم نيست . ندونم چرا شرکت ما توالت ايراني نداره . وقتي ميرسم خونه اولين کاري که ميکنم ميرم مستراح ! چهارم : خب ديگه براي امشب بسه شادي خوابيده ميترسم صداي کيبرد بيدارش کنه . □ نوشته شده در ساعت 2:32 PM توسط taxi | Sunday, October 27, 2002
● اول : بايد اعتراف کنم از اينکه وبلاگم راه افتاده يه کمي هيجان زده شدم .
........................................................................................دوم : پريشب فیلم EYES WIDE SHUT آخرين فيلم استنلي کوبريک رو براي بار دوم ديديم . خيلي فيلم زيبايي بود . بار اول به خاطر کيفيت بد فيلم زياد از فيلم سر در نياورده بودم . اينبار تازه فهميدم موضوع چيه . خدا پدر و مادر مخترع DVD رو بيامورزه . عجب کيفيتي دارن اين DVD ها ! سوم : ديروز توي شرکت براي براي اولين بار زير يکی از از کارهايي که طراحي کرده بودم اسممو به عنوان طراح نوشتن . هميشه دوست داشتم کارهايي که ميکنم به اسم ديگران نباشه ، ولي حالا ديگه برام اهميتي نداشت . چهارم : کارام تو شرکت خيلي زياد شده براي پخش فيلم ها وقت کم ميارم . پنجم : ديشب يک جايي فيلم بردم که گربه خوشگلي داشتن . تمام مدتي که اونا فيلم انتخاب ميکردن من مشغول بازي با گربه بودم . اگه ما هم گربه هامونو ميبرديم حمام و با شامپو مي شستيم به همين خوشگلي ميشدن . حيف که توي خونه ما سگ و گربه راه نميدن . ششم : ديگه خسته شدم بيشتر از اين نميتونم بنويسم . بايد برچسب فارسي براي کيبردم بگيرم . □ نوشته شده در ساعت 8:52 AM توسط taxi | Friday, October 25, 2002
● چند روز پيش با ماشين از میدان انقلاب رد ميشدم ، پیرمردي رو ديدم که روي نرده هاي وسط خيابان گير افتاده بود . یه پاش اينور نرده ها بود و پاي ديگش اونور . تلاش زيادي هم نميکرد و مثل مجسمه خشکش زده بود . شاید منتظر کمک مردم بود . نکته جالب این بود که کسی هم کاري به کارش نداشت .
........................................................................................شب مهمون داشتيم اين اتفاق رو براشون تعريف کردم . يکي از مهمونا گفت که اون هم صبح انقلاب بوده و اين صحنه رو ديده . بیچاره پيرمرد ، حتما مدت زيادي اون بالا بوده . □ نوشته شده در ساعت 3:37 AM توسط Anonymous | Thursday, October 24, 2002
● بالاخره وبلاگ من در یک شب پاييزی با تلاش آقا رضا راه افتاد .
........................................................................................حاج آقا دست شما درد نکنه ! □ نوشته شده در ساعت 7:28 PM توسط Anonymous |
|