راننده تاکسی |
........................................................................................ Thursday, May 13, 2004
● زمستان است !
........................................................................................هوا بس ناجوانمردانه گرم است ! بازم پشت چراغ قرمز . بد جوري دارم عرق مي ريزم . شجريان داره مي خونه : ... من امشب آمدستم وام بگزارم . حسابت را کنار جام بگزارم . چه مي گويي که بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد . ... ثانيه شمار چراغ روي عدد 7 مي ايسته . چراغ همين طور قرمز مي مونه . به کيلومتر شمار نگاه مي کنم : " 99999 " . ثانيه شمار هنوز روي 7 مونده . توي دلم به افسر پليسي که کنار چراغ ايستاده فحش ميدم . .... چراغ بعدي سبزه . ثانيه شمار 3 رو نشون ميده . هنوز تا چهار راه خيلي مونده . ميدونم نميرسم . ولي ثانيه شمار روي صفر متوقف ميشه و چراغ سبز مي مونه . با خوشحالي از چهار راه رد مي شم . نسيم خنکي که از پنجره توي ماشين مياد ، پيشوني خيسم رو قلقلک ميده . به کيلومتر شمار نگاه مي کنم : " 00001 " . نميدونم اين چندومين باره که کيلومتر شمار اين ماشين صفر ميشه . شجريان به اينجا رسيده : ... حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يکسان است . ... □ نوشته شده در ساعت 7:34 AM توسط taxi | Sunday, May 09, 2004
● فرمان اول : هيچ آدابي و ترتيبي مجوي !
........................................................................................خيلي وقته چيزي ننوشتم . البته چند بار نوشتم ولي پست نکردم . يه جورايي با خودم درگير بودم . احساس ميکردم همه ميان اينجا براي فضولي . البته هنوز هم تا حدودي همين جوري فکر ميکنم ! بعضي وقت ها هم فکر ميکردم اگه راجع به بعضي چيزها بنويسم ممکنه دعوا بشه و يا اينکه بعضي ها دلخور بشن . چند بار هم يه چيزهايي نوشتم که به نظرم خيلي غم انگيز اومد ، گفتم پست نکنم که بقيه ناراحت نشن . يه بار هم به نظرم يه کم بي ادبي اومد ، ترسيدم ازم ايراد بگيرن تو که گير ميدادي به بعضي ها حالا خودت که بدتري ! ( عجب جمله اي شد ! ) شنيده بودم که نوشتن مثل اين ميمونه که آدم لخت جلوي ديگران راه بره . حالا ديگه تصميم گرفتم که به يک زيرشلواري اکتفا کنم و قدم زدن رو شروع کنم . الان ديگه اون درگيري رو ندارم . ميخوام فقط براي خودم بنويسم . مثل يه دفتر خاطرات . حالا راحت ميتونم شعر بگم بدون وزن و قافيه . ميتونم فحش بدم و بد و بيراه بگم . ميتونم بخندم ، گريه کنم و يا حتي ميتونم " حدس " رو با " ث " بنويسم ! با تمام اين حرفا شايد اين نوشته آخر من باشه و ديگه هيچي ننويسم ! من داشتم فرمان اول کيشلوفسکي رو نگاه مي کردم نمي دونم چرا يهو اين جملات نازل شد اومدم اين چرنديات رو نوشتم . برم بقيه فيلم رو ببينم .... □ نوشته شده در ساعت 1:40 PM توسط taxi |
|