راننده تاکسی


Wednesday, August 06, 2003

موج





- آغاز شب
عمو از امريکا زنگ زده . چشمان پدر باز است . گوشي موبايل رو جاوي گوش پدر مي گيرم . عمو با صداي بلند پدر رو صدا مي زنه . نام پدر در ميان هق هق گريه هاي عمو گم مي شه .

- نيمه هاي شب
تلاش هاي من براي خوابيدن بي نتيجه مونده ، چشمای پدر بازه و به سختي نفس مي کشه .
پسر دايي يک واکمن به همراه نوار خوابهاي طلايي فرستاده تا براي پدر بگذارم . خوابهاي طلایی رو براي پدر مي گذارم . چشماش رو مي بنده و به خواب ميره .

- صبح
دوباره پشت چراغ قرمز . اين بار ديگه شجريان نمي خونه . پخش ماشين رو چند روز پيش دزد برد . خودم به جاي شجريان مي خونم :

نفس مي زند موج
نفس مي زند موج
ساحل نمي گيردش دست
پس مي زند موج !

من آن رانده مانده بي شکيبم
که راهم به فريادرس بسته
دستِ فغانم شکسته

زمين زير پایم تهي مي کند جاي
زمان در کنارم عبث مي زند موج !

نه در من غزل مي زند بال
نه در دل هوس مي زند موج .

...

شعر از فریدون مشيري




........................................................................................

Home